نگرشی متفاوت به مسألۀ تروما (بخش اول)
16 تیر 1404
به کرات میشنویم که ترومای روانی روی مغز اثر میگذارد و آثار ماندگاری ایجاد میکند. این یک معرفی ناقص است و اگر بخواهید مدام به این دامن بزنید، چه بسا در این شرایط دشوار، به ضرر افراد کار کند.
آنچه میخواهیم در این مطلب به آن اشاره کنیم این است که درصد بسیار زیادی از افراد، میتوانند از تروما بهره ببرند. اتفاقا در شرایط دشوار، خیلیها میگویند: «یک دفعه بزرگ شدم، یک دفعه رشد کردم، به طرز عجیبی خیلی از مشکلاتم حل شد.» بعضیها نیز میگویند: «خیلی از دغدغههای روزمره که ذهن ما را دچار فرسایش کرده بود یک دفعه پرید! مثلا من همیشه نگران پایاننامه بودم، نگران اینکه چرا شاگرد اول نشدم بودم، نگران این که چرا این رشته را دوست ندارم بودم و بعد یک دفعه احساس کردم که در زندگی چیزهای مهمتری وجود دارد. از جمله: زنده بودنم و سلامت عزیزانم.»
از نظر آماری، پس از تجربۀ تروما، یک سری از افراد آسیب میبینند ولی درصد زیادی از افراد، بهبود سلامت روان را تجربه میکنند. یعنی میگویند: «پس از این، آدم بهتری شدم.» یعنی تروما، در عدهای، باعث رشد و رسیدن به معنا در زندگی میشود.
حالا میخواهیم به این بپردازیم که آیا راهی هست که ما وزنه را از حالات ناراحتکننده و PTSD، به این طرف بکشانیم که افراد سالها بعد، وقتی به تروما نگاه میکنند، بگویند: «عجب تحولی بود! چه چیزهایی را تجربه کردم! یک آدم متفاوت دوستداشتنیتر شدم!»
درست است که تجربه تروما در بعضیها میتواند منجر به اضطراب، بیخوابی، وحشتزدگی، ترس از تنهایی، ناامیدی، خودکشی شود؛ ولی این، نه تنها سرنوشت محتوم نیست، بلکه سرنوشت شایع هم نیست!
آثاری که تروما روی انسان میگذارد چیست؟
یک عده احساس گوش به زنگی دارند. همیشه احساس خطر دارند. همهاش میخواهند از جا بپرند.
یک سری، اندیشههای مزاحم در سرشان میآید. صحنههای تروما یادشان میآید و میترسند.
یک سری، رفتار اجتنابی دارند. برای نمونه: دیگر از خانه بیرون نمیآید، تنها نمیماند، مترو نمیرود، در جاهایی که شیشه دارد نمیایستد.
یک عده احساس لختی پیدا میکنند و کاملا بیتفاوتند. یعنی همهاش در رخت خواب میمانند. حتی حوصله مسواک زدن و حمام رفتن هم ندارند. احساس میکنم هیچ چیز برایم مهم نیست و دلم برای همسر و فرزندم تنگ نمیشود.
یک عده به جهان و دیگران بدبین میشوند: احساس میکنم از دیگران خوشم نمیآید.
یک سری، دچار تردیدهای اگزیستانسیال میشوند. برای نمونه: این احساس را پیدا میکنند که اصلا این دنیا پوچ است.
یک سری، حالات تجزیهای تجربه میکنند. برای نمونه: احساس میکنم خواب میبینم و اینها واقعی نیست. فکر میکنم اینها همهاش یک فیلم است.
یک سری، اختلال تکانه پیدا میکنند. زود عصبانی میشوند، زود به دیگران فحش میدهند، در رانندگی دعوا میکنند، وسایل را میشکنند. بعضیها حس میکنند: اصلا من کی هستم؟ من خودم را نمیشناسم. وقتی جلوی آینه میروم حس میکنم غریبه هستم. این دوست و پا غریب هستند. حس میکنم ربات شدهام.
اما واکنش انسان به تروما، لزوماً اینها نیست.
جالب است بدانید این مفهوم که آسیب یا تروما، میتواند روان را به هم بریزد، عمر زیادی ندارد و شاید 100 یا 150 سال است که بصورت جدی مطرح شده. پیش از این ، اندیشههایی مانند: «بزرگ میشی یادت میره»، «اینقدر به خودت تلقین نکن» یا «منم توی بچگیم خیلی چیزا دیدم» رواج داشتند.
حالا چالش این است که اینگونه صحبت کنیم یا از طرف دیگر، به آن رنج، ترس یا اضطراب ارزش بدهیم.
از نظر آماری، دو سوم افراد، به راحتی از کنار تروما میگذرند و حتی حالشان هم بهتر میشود. پس چرا یک عده، به طور منفی واکنش میدهند؟
داستایفکسی در سال 1849 دچار یک تجربه تروماتیک میشود. محکوم به اعدام میشود. او را برای اعدام میبرند و درست پیش از اعدام، حکم متوقف میشود. خودش میگوید این تجربه برایم خوب شد و بزرگ دم و تحول پیدا کردم. در مقابل، برخی از همبندهایش، علائم منفی پیدا میکنند: دیگر نمیتوانند ادامه بدهند، وابسته به الکل میشوند، در جادۀ سقوط میافتند و یا خودکشی میکنند.
چطور است که وقتی استرس یا تروما وارد میشود، یک عده میخندند و وقتی هم که بعدها به گذشته رجوع میکنند، میگویند: عجب تجربهای بود!
پس به جای اینکه به این فکر کنیم که علائم منفی پس از تروما، حتمی هستند، میتوانیم به این فکر کنیم که چطور در بعضیها مسیر دیگری طی میشود.
اولین نشانههای اینکه استرس چطور میتواند پایداری روانی را بشکند، در پدیدهای به نام «نخاع راه آهن» پیدا شد. وقتی قطارها توسعه پیدا کردند، تصادفهای مخوفی میکردند که افراد از قطارها پرت میشدند و دست و پایشان میشکست و بعد که به هوش میآمدند، آن صحنهها برایشان تجربیات دردناکی میشد.
پدیدهای که اواخر قرن 19 مطرح شد، پدیدهای بود به نام «نِوروز تروماتیک» که به این اشاره دارد که تروما میتواند حال شما را بد کند. اوج این قضیه جنگ جهانی اول است. در جنگ اول توپخانهها و توپها رشد میکنند و گلولههای بزرگی را پرت میکنند. ممکن است افراد اصلا مورد اصابت گلوله یا ترکش قرار نگیرند، ولی صدا یا موج ناشی از آن حالتهایی ایجاد میکرد که در اسلایدهای پیشین دیدیم. سربازهایی که دچار این حالات میشدند، نمیتوانستند یک جا بنشینند و رفتارهای عجیبی پیدا میکنند. این همان اصطلاحی است که با نام موجی مرسوم میشود.
این اتفاقها، شروع این اندیشه بود که تروما باعث به هم ریختن شما میشود!
هستۀ اصلی این پست این پرسش است که: اگر شما باور داشته باشید که تروما باعث ایجاد این علائم منفی میشود، آیا میتواند باعث تشدید بروز این علائم بشود یا نه.
یعنی اگر در یک فرهنگ، مدام گفته شود: «فرار کن! الان تروما بهت وارد میشود! میدانی این تروما چه آثاری روی مغز بچه دارد»، آیا همین میتواند به ایجاد آن آثار منفی کمک کند؟
اینطور نیست که صد در صدِ علت ایجاد آثار منفی، این پیشزمینهسازی باشد. ولی اگر در یک فرهنگ، مدام روی این تاکید شود که «تروما میتواند این کار و آن کار را بکند» آیا ممکن است باعث افزایش این قضیه شود؟
الان ما با ترومای ناشی از جنگ روبرو هستیم. تروما یعنی هر چیز غیر مترقبۀ ناخوشایند. برای نمونه: اگر کیف شما را دزدیده شود، اگر یک دفعه سقف خانه بریزد، اگر برق شما را بگیرد، اگر حیوانی به شما حمله کند، دیدن مرگ، دیدن صحنۀ قتل، هر چیزی که تهدیدکنندۀ حیات شما باشد، ترساندن بچه، سوء رفتار جنسی، کتک خوردن جدی، تصادفات رانندگی.
سوال اساسی این است که چرا تروما در بعضیها باعث رشد میشود و در بعضی دیگر باعث PTSD؟
علائم تروما اینها هستند:
تجربۀ مجدد واقعۀ تروماتیک. برای نمونه: کسی که در نزدیکی محل انفجار بوده، همان صدا و صحنه برایش تکرار شود.
پرهیز از محرکهای مرتبط با تروما. برای نمونه: دیگر در هوای آزاد نمیروم؛ دیگر در ساختمانهای بلند نمیروم؛ جایی که شیشه هست نمیروم.
احساس لختی، شناختهای منفی و خلق پایین. برای نمونه: بهتزدگی؛ غم؛ سرازیر بودن اشک؛ احساس پوچ بودن زندگی؛ آرزوی مرگ
بیشبرانگیختگی یا بیشواکنشپذیری. برای نمونه: وقتی یکی صندلی را جابجا میکند از جا میپرم؛ وقتی صدای موتور میآید از خواب بیدار میشوم و تا 2 ساعت خوابم نمیبرد؛ با شنیدن صدای در یا صدای پا در راه پله وحشت میکنم.
حجم زیادی از پژوهشها در این مسأله، پس از 11 سپتامبر رخ داد. در یکی از این پژوهشها، منتهن را به سه بخش تقسیم کرده بودند. (1) بخشی که ساختمان مرکز تجارت جهانی در آن قرار گرفته بود و پر از خاک و دود و شیشهخرده بود و به هم ریخته بود، (2) بخش بالاتر که صدا را شنیده بودند یا صحنه را از دور دیده بودند، (3) یک عده که از محل حادثه کاملا دور بودند.
پس از آن حمله، 7.5 درصد افراد دچار PTSD شدند. احتمالا در تهران هم پس از جنگ اخیر، همین اتفاق خواهد افتاد. این پژوهش نتایج جالب دیگری هم داشت:
افرادی که در منطقۀ 1 قرار گرفته بودند، 20 درصد دچار PTSD شدند و افرادی که در خود ساختمان بودند، 30 درصد دچار PTSD شدند. این یعنی هرچقدر به محل واقعه نزدیکتر باشیم، امکان PTSD شدن بیشتر است.
خانمها دو برابر آقایان دچار PTSD میشوند.
افرادی که درآمد بیشتری داشتند، کمتر دچار PTSD شدند!
افراد دانشگاهی کمتر آسیب دیدند!
افرادی که حمایت اجتماعی خوب (دوستان و بستگان) داشتند، کمتر از افراد تنها آسیب دیدند.
افرادی که خودشان یک سری مشکلات داشتند (برای نمونه بدهی) بیشتر دچار آسیب شدند.
افرادی که دوستشان را از دست دادند، بیشتر آسیب دیدند.
افرادی که اموالشان آسیب دید، 28 درصد و افرادی که شغلشان را از دست دادند 26 درصد دچار PTSD شدند.
پس یاد گرفتیم که بیشتر افراد دچار PTSD نشدند! حتی افرادی که در خود برج بودند هم تنها 30 درصد دچار PTSD شدند!
چند ماه بعد، پژوهشگران دوباره این افراد را پیگیری کردند. 6 ماه بعد، تنها یک درصد افراد PTSD بودند!
پس اگر اکنون حس میکنید کودکتان مشکل پیدا کرده، خواب ندارد، همهاش دلشوره دارد، خواهرتان کلافه است، نمیتواند غذا بخورد، همهاش از جا میپرد، به احتمال زیاد چند ماه دیگر حالش خوب میشود.
پس نه تنها بیشتر افراد دچار PTSD نمیشوند، بلکه درصد زیادی از افرادی PTSD میشوند هم خوب میشوند!