نگرشی متفاوت به مسألۀ تروما – بخش سوم
16 تیر 1404
افرادی که خوب از پس قضیه بر میآیند، چه ویژگیهایی دارند؟
به نظر میآید که چند ویژگی دارند:
خوشبینی دربارۀ آینده
اعتماد به توانایی خود در اینکه از پس مشکلات برمیآیند
تمایل به نگاه کردن به مسائل به عنوان چالش، به جای تهدید: ببینم از این هم میتونم جان سالم به در ببرم؟ خیلی دردناکه، ولی ببین این کار را هم میتوانی انجام بدهی؟ ببینم از پس این هم برمیآیی؟
این، سهگانه ایست که در ذهن افراد تابآور هست. به این، روحیۀ جنگنده هم میگویند. اگر میخواهید بدانید که الان باید چه کاری انجام بدهید، این سه تا را در خودتان تقویت کنید. حالا اگر این خوشبینی و اعتماد به توانایی و نگاه به عنوان چالش را ندارید، به این سه اصل نگاه کنید:
حساسیت به شرایط محیط: هر راه حلی که در ذهن شما وجود دارد، ممکن است در یک محیط دیگر به درد نخورد. یعنی محیط را در ذهنتان لحاظ کنید. مثلا ممکن است برادرتان برای اینکه آرام شود، ریلکسیشن کار کند، ولی برادر شما در یک محیط شلوغ کار میکند و روزی 20 تا ارباب رجوع دارد. پس لزوماً آن چیزی که برای او خوب است، برای من (که تنهایی با رایانه کار میکنم) خوب نیست. پس موقعیت هر کس با فرد دیگر، فرق میکند. پس یک چیزی که برای فرد دیگری هست، یا چیزی که پیش از این برای شما اثر کرده، ممکن است الان اثر نکند. به این میگویند انعطافپذیری روانی. برای نمونه، اینکه با اقوام باشیم خوب است؟ باید در نظر بگیریم که برای بعضیها خوب نیست. پس گیر یک دگماتیسم نیفتید که روانشناسها گفتهاند این کار را بکن. باید در نظر بگیرید که روانشناس این را برای آن فرد در آن موقعیت گفته. آیا آن کار به درد من در این شرایط میخورد یا نه؟ خودکار همه چیز را تعمیم ندهید. برای بعضیها روشهای تابآوریِ زشت جواب میدهد. پس حواستان باشد که راه حل قاطع وجود ندارد و نمیشود راه حل دیگران را کپی کنیم. باید شرایط و محیط و گذشتۀ خود را در نظر بگیرید.
تا میتوانید، ذخیرۀ اقدامات (زرادخانه) خود را بیشتر کنید. برای نمونه: میتوانم سفر بروم، میتوانم یوگا کار کنم، میتوانم کتاب بخوانم، میتوانم ورزش کنم، میتوانم جلسات خودیاری بروم، میتوانم خودم را با کار مشغول کنم، میتوانم دیگران را مسخره کنم. اینها همهاش ذخیره (زرادخانه) من است. سلاحهای متعددی است که دارم. هرچقدر این بیشتر باشد، امکان تابآوری بیشتر است. فردی که زرادخانهاش محدود است، کارش خراب میشود. یک دلیلی که باعث میشود افراد مرفهتر و افرادی با تحصیلات بالاتر، بهتر کنار میآیند، این است که زرادخانهشان پررنگتر است. یعنی: وقتی اینترنت قطع شد، شروع کردم کتاب ترجمه کردم؛ وقتی کتاب نیست شروع کردم موسیقی تمرین کردم؛ بعدش ورزش میکنم؛ بعدش شعر حفظ کردم؛ یک کاری میکنم.
وقتی به کارهای موجود در زرادخانه عمل کردید، بازخوردش را نگاه کن و ببین بهت کمک کرده یا نه. برای نمونه: من به این نتیجه رسیدهام که وقتی پیش اقوام هستم حالم بدتر میشود و بهتر است تنها باشم؛ وقتی تلویزیون نگاه میکنم یا کتاب میخوانم، حواسم پرت میشود؛ بهتر است خودم را با حیوانات مشغول کنم؛ اگر سر کار بروم برایم بهتر است. پس، همۀ اقدامات موجود در زرادخانه را امتحان کنید و ببینید کدام برای شما اثر میکند.
راه حل این است؛ نه اینکه ببینم برای نمونه 5 کاری که در این شرایط باید بکنم چیست. چون دیدیم که برای هر کس یک جور اثر میکند. انعطافپذیری روانی یعنی این.
در زرادخانۀ شما کارهای زشت هم هست! مسخره کردن دیگران، جوک درست کردن برای خودم وسط غم دیگران، دلخوشیهای تابو (فلان چیز را بفروشم یا اینکه ببینم در این شرایط قیمتها چه تغییری میکند).
مورد اول (حساسیت به شرایط محیط) بسیار مهم است. بعضی از افراد روی باورهای کلیشهای خودشان قلاب شدهاند. «من در این شرایط باید حتما آرامش خودم را حفظ کنم» نه! اتفاقاً میتوانی آرامش خودت را حفظ نکنی. «من در این شرایط حتما باید با بستگان باشم» نه! حتما اینطور نیست!
خلاصه: هیچ چیزی حتما ندارد و اگر پیش از این جواب داده، ممکن است الان جواب ندهد. افرادی که انعطافپذیری روانی دارند، این را لحاظ میکنند. مثلا با خود میگویند: «فردی که مدیتیشن کار میکند، غصۀ مغازه را ندارد ولی من برعکس هستم. اگر به مغازه بروم و فروش داشته باشم، حالم خوب میشود.
دوم اینکه باید تا میتوانیم، ذخیرۀ اقداماتمان را بیشتر کنیم. مثلاً یک جاهایی اصلا باید ادا در بیاورم (expressive flexibility) که این، یکی از مکانیسمهای تابآوریِ زشت است. Expressive flexibility یعنی هرجا میروم به دروغ میگویم حالم خوب است. دیده شده که این به بعضیها کمک میکند. به بعضیها این کمک میکند که از اخبار دور بمانند و در غفلت به سر ببرند. پس آن چیزی که افراد را گیر میاندازد این است که فکر کنند حتما باید طبق الگوی خاصی رفتار کنند.
دیده شده که اتفاقا بعضیها میتوانند تروماها را وارد غنای زندگی کنند و بگویند: «عجب چیزهایی دیدیم! تجارب نو و بدیعی در زندگی داشتم! زندگی من پر از تجارب خاص و منحصربفرد بوده است!»
ممکن است بپرسید: آخر جنگ هم شد غنای زندگی؟ بله، برای بعضیها کمک میکند.
پس ممکن است ما که درگیر این جنگ بودهایم، سالها بعد، به نسل بعد بگوییم: «ما عجب چیزهایی دیدیم!» و حتی به آنها بگوییم «جایتان خالی! زندگی من دراماتیک بوده!». یا در هنگام مرگ ممکن است بگوییم: «کلی چیزها دیدم و یاد گرفتم! چیزهای عجیب و غریبی دیدم. کرونا دیدم، جنگ دیدم، بمباران دیدم» و این به شما احساس غنی بودن خواهد داد و ذخیرۀ شما در زندگی خواهد شد.
آیا منظور این است که این خوب است که اینها را دیدهایم؟ این یک مسأله دوپهلو است. ولی افرادی که در زندگی حس میکنند همه چیز دیدهاند، شادکامی بیشتری دارند و تابآورترند. یک عده هم ممکن است بگویند «آخر این شد تجربه؟ این همه بدبختی بکشیم که به ذخیرۀ تجربیات زندگی اضافه کنیم؟»
آنچه که در این پست مقصود ماست، این است که به صورت خودکار نگویید که این اتفاق به تروما منجر خواهد شد و آن طرف قضیه را هم ببینید. چون دیدهاند افرادی که برای نمونه در ژاپن جنگیدهاند، آدمهای محکمتری شدهاند، زندگی برایشان معنادارتر شده.
ظرافت موضوع این است که این موضوع را چطور به نسل بعد بگوییم؟
باید همزمان بگوییم میدانم شرایطت سخت است، میدانم در استرس هستی، میدانم ناراحتی (مفهوم اعتباردهی) ولی این طرف قضیه هم هست که الان کلی داستان شخصی داریم که برای دیگران نقل کنیم، از نظر هیجانی زندگی غنیای داشتهایم. اگر از این تجارب درست استفاده کنیم، به نوعی میشود ذخیره، غنا و معنای زندگی.
اگر زندگی بدون پستی بلندی باشد، سلامت روان آسیب خواهد دید. شاید الان با درد به این تجربه نگاه کنی، ولی چند سال بعد خواهی دید که ذخیرۀ زندگیات شده، کمکت کرده که تابآور شوی و از زندگی بیشتر لذت ببری.